جوانی یوسف (قرآن)یوسف (علیهالسلام) در دوره جوانی به عنایت الهی صاحب علم و حکمت گردید و سپس به مقام نبوت مبعوث شد. ۱ - عفت و پاکدامنیعفت و پاکدامنی یوسف (علیهالسلام) ، در عنفوان جوانی: •«ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابوب وقالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظــلمونو آن زنی كه وى در خانهاش بود از او به رفق و فریب درخواست كامجویى كرد و (بدین منظور) درها را محكم بست و گفت: بشتاب، من از بهر تو آمادهام. یوسف گفت: پناه بر خدا، او (شویت) مربّى من است كه جایگاهم را نیكو كرده، و او (خدا) پروردگار من است كه مقام و منزلتم را نیكو ساخته؛ بىتردید ستمكاران هرگز رستگار نمىشوند.» •«ولقد همت به وهم بها لولا ان رءا برهـن ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصینو حقّا كه آن زن (براى كامجویى) قصد وى كرد، و اگر نه این بود كه یوسف برهان پروردگار خود را دید (مقام نبوت خود و عظمت خداوند را) طبعا (براى آمیزش) قصد او مىكرد (ولى با دیدن برهان این قصد محال بود)، و یا آنكه آن زن وى را (براى فحشا) قصد نمود و او هم وى را (براى زدن یا كشتن به عنوان دفاع) قصد مىكرد اگر نه این بود كه برهان پروردگار خود را دید (كه او را به سوى فرار از صحنه هدایت نمود. و) ما چنین كردیم تا بدى ( قتل نفس) و فحشا (اتهام به زنا) را از او بازگردانیم، كه همانا او از بندگان برگزیده ما بود.» •«... امرات العزیز ترود فتـها عن نفسه قد شغفها حبـا انا لنرها فی ضلـل مبینو در شهر (مصر) عدهاى از زنها گفتند: زن عزیز از غلام خود درخواست كامجویى مىكند! محبت او از پرده دل بر عمق قلبش نفوذ كرده، حقّا كه ما او را در گمراهیى آشكار مىبینیم.» •«قالت فذلکن الذی لمتننی فیه ولقد رودته عن نفسه فاستعصم...زن گفت: این همان كس است كه مرا درباره وى (غیابا) سرزنش كردید و البته من از وى درخواست كامجویى كردم و او خوددارى نمود، و باز هم اگر آنچه را فرمانش مىدهم نكند زندانى خواهد شد و مسلّما از خوارشدگان خواهد گشت.» •«قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه والا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن واکن من الجـهلین(یوسف) گفت: پروردگارا، زندان براى من از آنچه مرا به آن دعوت مىكنند محبوبتر است، و اگر مكر و نیرنگ آن زنان را از من بازنگردانى به سوى آنها میل خواهم كرد و از نادانها خواهم بود.» •«فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیمپس پروردگارش دعاى او را اجابت نمود و مكر آنان را از وى بگردانید، كه همانا اوست كه شنوا و داناست.» ۲ - حکمت و نبوتبهرهمندی یوسف (علیهالسلام) از علم و حکمت و نایل شدن یوسف (علیهالسلام) به مقام نبوت، در دوران جوانی: •«ولما بلغ اشده ءاتینـه حکمـا وعلمـا وکذلک نجزی المحسنین. » برخی از مفسران، حکم را در این آیه به نبوت تفسیر کردهاند. ۳ - ماجرای انداختن در چاه۱- انداختن یوسف (علیهالسلام) در چاه، به وسیله برادران در نوجوانی: •«فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیـبت الجب واوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هـذا وهم لایشعرونپس چون او را بردند و تصمیم گرفتند كه در نهانگاه چاهاش قرار دهند (جنایتشان را انجام دادند) و ما (در همانجا) به وى وحی كردیم كه (روزى) آنها را از این كارشان خبر خواهى داد در حالى كه آگاه نباشند (تو آنها را بشناسى و آنها تو را نشناسند).» ۲- رهایی یوسف (علیهالسلام) از چاه، به وسیله کاروان در نوجوانی: •«وجاءت سیارة فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یـبشری هـذا غلـم...و كاروانى بیامد، پس آبآورشان را فرستادند، او دلوش را (در چاه) افكند (و چون از چاه بیرون كشید ناگهان) گفت: اى مژده! این یك پسر بچه است! و (آبآوران) او را (از كاروان و یا كاروانیان او را از سایر مردم) به عنوان سرمایه تجارت پنهان داشتند، و خدا به آنچه مىكردند دانا بود.» «غلام» به معنای کسی است که سبیلاش تازه روییده شده باشد. ۴ - یوسف در مصر۴.۱ - آغاز جوانیآغاز دوران جوانی یوسف (علیهالسلام)، در بارگاه عزیز مصر: •«و قال الذی اشتره من مصر لامراته اکرمی مثوه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا وکذلک مکنا لیوسف فی الارض ولنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب علی امره ولـکن اکثر الناس لا یعلمونو آن كس از اهل مصر كه او را خریده بود به همسر خود گفت: مقام و منزلت او را گرامى دار، شاید به ما سود بخشد یا او را به فرزندى بگیریم. و این چنین ما یوسف را در آن سرزمین تمكّن و منزلت دادیم (البته براى حكمتها و مصالحى) و براى اینكه او را از تعبیر حدیثها (تعبیر خوابها كه احادیث فرشتگان است و مآل فهمى احادیث انبیا) بیاموزیم، و خداوند بر كار خویش (كه تدبیر امور جهان هستى است) مسلّط است و لكن بیشتر مردم نمىدانند.» •«ولما بلغ اشده ءاتینـه حکمـا وعلمـا وکذلک نجزی المحسنینو چون به حد بلوغ و کمال نیروى بدنى و فكرى رسید او را قدرت داوری، معارف عقلی، علوم شرایع (گذشته، شریعت نوح و ابراهیم) دادیم، و ما نیكوكاران را این چنین پاداش مىدهیم.» •«ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابوب وقالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظــلمونو آن زنى كه وى در خانهاش بود از او به رفق و فریب درخواست كامجویى كرد و (بدین منظور) درها را محكم بست و گفت: بشتاب، من از بهر تو آمادهام. یوسف گفت: پناه بر خدا، او (شویت) مربّى من است كه جایگاهم را نیكو كرده، و او (خدا) پروردگار من است كه مقام و منزلتم را نیكو ساخته؛ بىتردید ستمكاران هرگز رستگار نمىشوند.» ۴.۲ - مدتی در زندانسپری شدن مدتی از دوران جوانی یوسف (علیهالسلام)، در زندان: •«ثم بدا لهم من بعد ما راوا الایـت لیسجننه حتی حینآن گاه پس از دیدن نشانههاى بىگناهى او مانند قول شاهد، چاك شدن پیراهن از عقب و عفت روح یوسف) به نظرشان رسید كه وى را تا مدتى زندانى كنند.» •«وقال للذی ظن انه ناج منهما اذکرنی عند ربک فانسـه الشیطـن ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین. و به یكى از آن دو نفر كه مىدانست خلاص مىشود گفت: مرا در نزد خواجهات یاد آر؛ اما شیطان یادآورى او را نزد خواجهاش از یادش برد، از این رو یوسف چند سالى (ما بین سه تا نه سال) در زندان بماند.» ۴.۳ - علاقه شدید زلیخایوسف (علیهالسلام) نوجوان مورد علاقه شدید زلیخا و زنان اشراف مصر: •«ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابوب وقالت هیت لک...و آن زنى كه وى در خانهاش بود از او به رفق و فریب درخواست كامجویى كرد و (بدین منظور) درها را محكم بست و گفت: بشتاب، من از بهر تو آمادهام. یوسف گفت: پناه بر خدا، او (شویت) مربّى من است كه جایگاهم را نیكو كرده، و او (خدا) پروردگار من است كه مقام و منزلتم را نیكو ساخته؛ بىتردید ستمكاران هرگز رستگار نمىشوند.» •«... امرات العزیز ترود فتـها عن نفسه قد شغفها حبـا...و در شهر (مصر) عدهاى از زنها گفتند: زن عزیز از غلام خود درخواست كامجویى مىكند! محبت او از پرده دل بر عمق قلبش نفوذ كرده، حقّا كه ما او را در گمراهیى آشكار مىبینیم.» •«فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن واعتدت لهن متکــا وءاتت کل وحدة منهن سکینـا وقالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه وقطعن ایدیهن وقلن حـش لله ما هـذا بشرا ان هـذا الا ملک کریمپس چون (زن عزیز) سخنان مكرآمیز آنها را شنید سراغ آنها فرستاد و برایشان تكیه گاهى آماده ساخت و به دست هر یك كاردى (براى خوردن میوه) داد و (به عنوان سلام و پذیرایى آنها به یوسف) گفت: به مجلس آنها درآى. چون او را دیدند بزرگش شمردند و (واله جمالش شدند به حدى كه) دستهایشان را سخت بریدند و (از فرط تعجب و تحسین) گفتند: منزه است خداوند، این بشر نیست، این جز فرشتهاى بزرگوار نیست!» «فتی» در آیه شریفه به معنای غلام جوان است. ۵ - پانویس۶ - منبعفرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «جوانی یوسف». |